جهانگردی

سفرنامه و اطلاعات گردشگری

جهانگردی

سفرنامه و اطلاعات گردشگری

سفر نامه استانبول

عجب شهری! فکر کنم استانبول هرگز نمی خوابه...

من  شنبه   استانبول رسیدم . البته برای شرکت در کنفرانس روانشناسی اروپا   European Congress of psychology. واسه همین  برنامه ریزی کرده بودم که از چند جای دیدنی استانبول بازدید کنم.

من تو هتلی در منطقه تکسیم Taksim اقامت داشتم. منطقه ای که در آنجا مغازه ها ، رستوران ها و کافه های خیلی زیادی وجود داره.  اولین پیاده روی ، من رو از میدان تکسیم به طرف یک خیابان مخصوص پیاده ها برد که به طور غیر قابل باوری شلوغ بود.  اونایی که منو می شناسند میدونند که من معمولا دوست ندارم که خیابان گردی بکنم و اول کار سعی کردم که از چپ و راست از مردم سبقت بگیرم . اما بعد فهمیدم که این کار اصلا عملی نیست و خودمو ول کردم تا با موج جمعیت برده شوم. در جاهای مختلف خیابان سکوهایی مهیا شده بودند و گروههای موسیقی برای اجرا آماده می شدند. در یک رستوران در پایین برج گالاتا Galata Tower یک شام عالی خوردم.  آشپزی به سبک ترکی تقریبا  یک غذای خوب برای گیاه خوارها ارائه می ده.

 

 

برج گالاتا با قدمت 1500 سال 

 

طرفهای غروب رفتم بالای برج گالاتا و اونجا فهمیدم که چرا به گولدن هورن  Golden Horn ( یکی از شاخه های دریا که به داخل شهر رفته) میگن شاخ طلایی! اون شکل یک شاخ رو داشت و موقع غروب کاملاً طلایی رنگ میشه. من یک چشم انداز زیبا از بالای برجی داشتم که 1500 سال پیش ساخته شده بود. 

 

 

غروب خورشید در Golden Horn 

 

 

صبح روز بعد من با دوستم Mizzi ملاقات کردم. باور بکنید یا نکنید من اونو تو استانبول دیدم. اون ،مادرش و خواهرش Romy هر سال با هم به یک شهر مسافرت میکنند و مادرش امسال برای استانبول برنامه ریزی کرده بود. دقیقا برای همان آخر هفته ای که من اونجا بودم بدون اینکه از برنامه سفر من خبری داشته باشه!!

اون یک راهنما برای روز یکشنبه برامون گرفته بود و آقای راهنما ما رو به جاهایی برد که کمتر برای توریست ها شناخته شده است. ما از (مسجد سلطلان احمد  *مترجم*) Blue Mosque پیاده روی کردیم و از بازار رد شدیم تا به سلیمانیه Süleymaniye رسیدیم. مسجدی متعلق به قرن 17 میلادی. از آنجا به محله ای که در قدیم یونانی ها و یهودی ها زندگی میکردند؛ رفتیم که الان اکثراً کردها آنجا زندگی میکنند. خانواده های پرجمعیت که در آپارتمانهای کوچک زندگی میکنند. همچنین ما از یک محله سنتی- مذهبی رد شدیم که باید سینه و قسمتهای بالای بازوهایمان را با شال یا روسری می پوشاندیم. معمولا در استانبول نسبت به شهر های آلمان، زنان زیادی نمی بینی که روسری سرشان است اما در این محله اوضاع فرق داشت. در خیابان زن های زیادی دیده نمی شد و آنهایی هم که بودند معمولا محجبه بودند. پیاده روی ما به Valens Viaduct رساند که 2000 سال قدمت داشت و تقریبا هنوز هم مورد استفاده قرار میگرفت. در مسیر گردش در یک کافه سنتی چای و شیرینیجات ترکی خوردیم.

 

  

Valens viaduct - با 2000 سال قدمت 

 

بعد از ناهار سوار قایقی در تنگه بسفر Bosporus شدیم. بوسفر یک اسم بی معنی نیست بلکه به معنی "گذرگاه گاو" است. داستان این اسم بدینصورت است: زاوش‌ رئیس‌ خدایان‌ یونانیZeus  عاشق یک دختر جوانی بوده. این کار زاوش باعث ایجاد روزگار ‌سختی برای زنش Hera  شده بود چون شوهرش همیشه در حال شکار زنان دیگر بود!! زن زاوش از روی حسادت دختر جوان را به گاو تبدیل کرده بود ولی زاوش همچنان به دیدار دختر میرفته. بنابرین  Hera یک مگس را مجبور به نشستن به روی دختری که گاو شده بود؛ کرد و دختر جوان نمی توانست از دست آن مگس که آزارش میداد خلاص شود. بنابرین او هیچ چاره ای نداشته مگر اینکه در داخل گذگاه آبی شنا کند. بنابرین این شاخه از دریا گذرگاه گاو یا بوسفور نامیده میشود. ما در تنگه بوسفور بودیم، بین آسیا و اروپا؛ و از زیر دو پل رد شدیم و از دیدن  ساختمانها  و بعضی از قلعه ها و مناظر لذت بردیم.

اونجا من متوجه شدم که دریای مرمره و دریای سیاه واقعا خیلی به هم نزدیک هستند. تقریبا به فاصله یک ساعت مسافرت با قایق نه بیشتر.

 

 

پل تنگه بوسفور که اروپا و آسیا را به هم متصل میکند. 

 

اون روز با بازدید از مسجد سلطان احمد  Blue Mosque  تمام شد. نام گذاری مسجد بخاطر کاشی های آبی داخل مسجد بود. در ترکیه Blue Mosque ،به  مسجد سلطان احمد sultan ahmet camii معروف است.

  

 

Blue Mosque 

 

 صبح روز بعد به قصر توپکاپی Topkapi Palace رفتیم که چشم انداز بسیار زیبایی به Golden Horn و Bosporus و دریای مرمره داشت. چیزی که منو بیشتر از همه تحت تاثیر قرار داد کاشی های زیبایی بود که همه شان صرفنظر از اندازه های ظریفشان دارای نقش های متفاوتی بودند. همچنین داخل کاخ اشیا عتیقه زیادی وجود داشت مثلا موهای صورت و  جای پای حضرت محمد. جالب است بدانید که قبلا در آنجا یک جفت کفش منتسب به حضرت محمد وجود داشته که بعد اینکه بازدیدکنندگان پرسیده بودند که چرا کفش ها از جای پا کوچکتر است ، برداشته شده بودند. همچنین در آنجا عصای حضرت موسی وجود داشت که از آن برای باز کردن راه در دریا برای بنی اسراییل استفاده کرده بود زمانی که می خواستند از دست مصریان فرار کنند.  در کاخ همچنین لباسها و شمشیرهایی متعلق به دیگر پیامبران وجود داشت.

    

 Topkapi Palace- دید از بالای برج گالاتا 

 

 

Topkapi Palace 

 

پیاده روی روز بعد ما را به Yerebatan Sarayi  برد که آب انباری برای ذخیره سازی آب بوده است  و بیشتر  شبیه به کلیساهای قدیمی بود و دو تا از ستونهای آن بر روی سر دو تا Medusa -عجوزه مارموى (اساطیر یونان )- قرار داشت. 

بعد از ناهار دخترها رفتند و من سوار یک اتوبوس گردشگری شدم که منو به محله های دو طرف Golden Horn  برد و از روی یکی از پلهای تنگه بوسفر رد شد. وقتی که برگشتم من فقط وقت داشتم که در کنفرانس ثبت نام کنم و مقاله خودم رو برای صبح روز بعد آپلود کنم که دوستم Maike رسید.

ما شام را در یک رستوران خوب کنار خیابان در خیابان استقلال خوردیم و بار دیگه برای دیدن غروب به بالای برج گالاتا رفتیم.

 در طول سه روز بعدی ما هم در کنفرانس شرکت میکردیم هم از بعضی جاهای دیدنی شهر دیدن میکردیم و مقداری کار هم بود که باید انجام میشد.

Maike  و من از ایاصوفیا Hagia Sophia دیدن کردیم که در اصل در قرن ششم میلادی ساخته شده است. ایاصوفیا یک ساختمان عظیم با کاشیها و خوشنویسی های زیباست که در دل آن افسانه های کوچک زیادی وجود داره. برای مثال اونجا یه ستون وجود داره که همیشه خیسه و افسانه میگه که درون ستون یک فرشته وجود داره. یک سوراخ درون ستون وجود داره که اگر کسی انگشتشو اونجا بذاره و بچرخونه هر آرزویی که داشته باشه برآورده میشه!!

ما مقداری هم خرید از بازار بزرگ سرپوشیده استانبول انجام دادیم که بخاطر کوچه های زیادی که در جهت های مختلفی بودند، گم شدن توی اون  بازار خیلی آسان بود.

  

 

 Yerebatan Sarayi

 

 

 

ایاصوفیا - از بالای برج گالاتا در آنسوی گولدن هورن 

 

 

ایاصوفیا- با چشم اندازی از مسجد سلطلان احمد 

 

 

Hagia Sophia 

 

وقتی که مایک از آب انبار Basilica Cistern دیدن میکرد من به طرف Gülhane Park  رفتم و در حقیقت رفته بودم که موزه باستانشناسی رو ببینم و در سر راهم بصورت تصادفی سر از موزه تاریخ علم و فن آوری اسلام در آوردم. این موزه خیلی جالب به نظر می اومد بنابراین رفتم داخل. موزه شامل تمام علومی مشد که از زمان امپراتوری روم شرقی تا قرن 16 میلادی در کشورهای اسلامی تولید شده بود.

آنها علوم مربوط به فیلسوفان و محققان یونان قدیم را حفظ کرده بودند اما در زمینه خیلی چیزهای دیگر مانند نجوم ، کشتیرانی و ناوبری، فیزیک ، شیمی، ریاضی و پزشکی پیشرفت کرده بودند. برای مثال عدد صفر ابداع دانشمندان اسلامی است. و آیا  میدونستید که پزشکهای اون زمان می تونستند عملهای جراحی چشم موفقیت آمیز انجام بدن؟ یا اینکه ستاره شناس دانمارکی تیکو براهه Tycho Brahe از تجهیزاتی استفاده میکرد که اکثرشون  قبلا توسط دانشمندان مسلمان درست شده بود؟

مایک عصر پنجشنبه برگشت خونه و من یک نیم روز دیگه وقت داشتم که یکم کار کنم و همچنین یه سری به موزه باستان شناسی بزنم. داخل موزه بخشهای مختلفی وجود داشت مانند بخش مصریان و سومریان در استانبول کنونی که قبلا اسمش بیزانس Byzantium بوده و بعدها هم قسطنطنیه Constantinople. همچنین بخشهایی مربوط به سایر مردمی وجود داشت که قبلا در استانبول کنونی ساکن بودند. موزه یک ساختمان زیبا داشت با کاشی های زیبا که در آن سفالهای ظریف زیادی متعلق به دوران های مختلف به نمایش گذاشته شده بودند.

و ناگهان متوجه شدم که عصر روز جمعه شده و من باید برمیگشتم به خونه کوله باری از خاطرات جالب و لذت بخش.

 

 

 

The Covered Bazaar 

 


  

منبع: سفرنامه Katharina Lochner    از وبلاگ Kathas World   

    با دریافت اجازه انتشار و ترجمه

عکاس : Katharina Lochner

  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد